گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ناپلئون
فصل بیست و سوم
فصل بیست و سوم :همسایگان انگلستان - 1789-1815


I – اسکاتلندیها

اسکاتلندیها به موجب قانون اتحاد سال 1707 تحت سلطة انگلیسیان در آمده بودند، در چارچوب جزیره از آزادی رفت وآمد و بازرگانی بهره مند بودند ولی هرگز با حکومتی از جانب یک پارلمنت که در فاصلة دوری مستقر بود بر سرآشتی در نیامدند – پارلمنتی که در مجلس عوام آن، اسکاتلند با 1,800,000 جمعیت، تنها چهل و پنج نفر نماینده داشت درحالی که 513 نماینده از جانب 10,164,000 نفر ساکنان انگلیس و ویلز در آن مجلس حضور می یافتند. از نمایندگان اسکاتلند در مجلس عوام، پانزده نفر از جانب شوراهای شهری فاسد منصوب می شدند؛ اعضای این شوراها، که خود را به ارادة خویش دائماً برمسند خویش نگاه می داشتند، جمعاً توسط 1,220 نفر برگزیننده از سراسر ولایات، انتخاب می شدند. سی نفر باقیمانده نیز توسط ساکنان ولایات و نواحی کشاورز نشین براساس حق انتخابی که محدود و منحصر به ملاکان منتفذ بود انتخاب می شدند. بدین ترتیب که ولایت بیوت با 14,000 نفر جمعیت، 21 نفر رأی دهنده و انتخاب کننده داشت و در سراسر این گونه ولایات رویهمرفته 2,405 نفر از حق انتخاب کردن بهره مند بودند اغلب نامزدهای انتخاباتی که به پیروزی می رسیدند توسط نجبای بزرگ و اشراف صاحب املاک قدیمی و وسیع برگزیده شده بودند. فئودالیسم در سال 1748 رسماً در سراسر اسکاتلند منسوخ شده بود، ولی فقر همچنان بر جای بود زیرا که آزمندی و نابرابری، ساخت آدمی را تشکیل می دهد. اسکاتلندی نیز، نظیر انگلیسی، رویهمرفته، این شیوة حکومت براساس پارلمنت را بهترین نوع حکومت تلقی می کرد، بهترین نوع حکومتی که می توانست برای مردمی مستقر شود که مشتاقانه به سنتها پایبند بودند، و بیشتر از آن گرفتار و دربند نیازمندیهای روزانه شان می نمودند که بتوانند فرصت به دست آوردن دانش و تجربة ضروری جهت رأی دادن هوشمندانه دربارة مسائل ملی را بیابند.

مذهب از دولت نیرومندتر بود. روز یکشنبه، روز عبادتی دلتنگ کننده و به یادآوری گناهان بود. روحانیان، دربارة سقوط آدم از بهشت، شیطانی که در وجود هر فرد یافت می شد و خدایی منتقم، موعظه می کردند؛ و بدین سان، جماعتی که در مراسم روز یکشنبه در کلیساها حضور می یافتند، از نظر عقاید و اخلاقیات، در مقام مقایسه با واعظان و آباء کلیسا، سختگیرتر و متعصبتر از کار در می آمدند. دیوید دینز در قلب میدلوثین1 ابراز اطمینان می کند که هر آینه دختری پای به مجلس رقص بگذارد به جهنم راه خواهد یافت.
با وجود این، اسکاتلند از بسیاری جهات از انگلیس پیش بود. در اسکاتلند یک نظام ملی مدارس ملی برقرار بود: مدارسی که واقعاً در دسترس اکثریت مردم قرار داشت. هر بخش مکلف بود مدرسه ای را دایر نگاه دارد تا در آنجا پسران و دختران در کنار هم به آموختن خواندن و حساب بپردازند. برای این آموزش، والدین در هر فصل برای هر دانش آموز، دو شیلینگ می پرداختند؛ چنانچه مبلغ دو شیلینگ اضافی می پرداختند، دانش آموز می توانست مقدمات زبان لاتینی را نیز فراگیرد. حق التعلیم فرزندان خانواده های تنگدست توسط بخشداری تأمین می شد، در صورتی که قلمرو بخش گسترده تر از آن بود که بتواند همة بچه ها را دریک جا گردآورد، یک معلم مدرسة سیار، به راه می افتاد و آنچه را بایست به کودکان آموخته شود، به نوبت، در قسمتهای مختلف بخش تعلیم می داد. معلمان، دقیقاً تابع کشیش بخش بودند، و از آنان انتظار می رفت به مقامهای کلیسا کمک کنند تا الاهیات هراس انگیزی به ذهن کودکان انتقال دهند؛ زیرا که مهتران قوم دریافته بودند که پیروی از اصول مذهب کالوینیسم می توانست طریقی مقرون به صرفه برای مستقر ساختن یک محتسب در هر وجدان باشد. گروه قابل توجهی از مردم بی پروا و با شهامت بر جای مانده بودند تا تنویر اسکاتلندی را در نسل قبل از فرانسه پدیدآورند و آنرا، هرچند مقهور شده و رنگباخته، در نسل دوران ناپلئون نیز فروزان نگهدارند.
اسکاتلند به دانشگاههای خود – دانشگاههای سنت اندروز (تأسیس، 1410)، گلاسگو (1451)، ابردین (1494) و ادنبورگ (1583) – می بالید و افتخار می کرد. این دانشگاهها از بسیاری جهات خود را از دانشگاههای آکسفرد و کیمبریج برتر می دانستند و پاره ای از فضلای جدید بر این ادعا صحه می گذارند. در علوم پزشکی، دانشگاه ادنبورگ رهبریت و زعامتی به رسمیت شناخته شده داشت. مجلة ادینبره ریویو که در سال 1802 بنیان گذارده شده بود، بنابر رأی مورد قبول عموم، برجسته ترین و درخشانترین نشریه ای بود که در سراسر انگلستان منتشر می شد. تامس ارسکین (1750-1823) وکیل مدافع آزادیخواه و شجاع تقریباً جملگی وکلای مدافعی را که در برابر دادگاههای لندن حضور می یافتند تحت الشعاع قرار می داد. با همة این احوال، باید اذعان کرد که وقتی پای سرکوب ساختن آزادی اندیشه به میان آمد

1. رمانی از سر والتر سکات؛ دینز و دو دخترش قهرمانان اصلی داستان هستند. ـ م.

- به خصوص زمانی که این آزادی اندیشه از فرانسة انقلابی طرفداری می کرد- هیچ قانوندان انگلیسی به پای همتایان اسکاتلندیش نمی رسید و نمی توانست در صدور احکام سخت و انعطاف ناپذیر، رقیب آنان شود. غیر از آنچه گفته شد، فضای آمیخته با روشنفکری در ادنبورگ و گلاسگو همچنان از آن گونه آزادی طرفداری می کرد که می توانست به امثال دیوید هیوم، ویلیام رابرتسن، جیمز بازول و رابرت برنز و ادم سمیث مجال شکوفایی بدهد. می گویند که هنگام سخنرانی دوگلد استوارت دربارة فلسفه نه تنها دانشجویان، بلکه جملگی مردم روشنفکر ادنبورگ، در محضرش گرد می آمدند و یادداشت برمی داشتند.
این استوارت استاد فلسفه، امروزه دیگر در خارج از اسکاتلند شهرتی ندارد؛ ولی یکی از بناهای بسیار مجلل و فخیم در ادنبورگ، که یک معبد کوچک به سبک معماری کلاسیک است، به یادبود وی بنا شده است. وی از تعلیمات تامس رید پیروی کرد و نتیجه گیریهای شکاکانة هیوم و روانشناسی مکانیکی دیویدهارتلی را به محک «عقل سلیم» می آموزد. وی ماوراء الطبیعه را به کنار نهاد زیرا آن را کوشش بیهودة ذهن در جهت پی بردن به کنه ذات و طبیعت ذهن می انگاشت. (فقط بارون مونتنهاوزن1 است که می تواند از بند کفش خود وسیلة نجات بسازد.)
استوارت به جای توسل به ماوراء الطبیعه پیشنهاد می کرد از روانشناسی قیاسی مدد گرفته شود زیرا این دانش با شکیبایی و دقت تام به مشاهدة فرایندهای مغز و ذهن می پردازد بدون آنکه ادعا داشته باشد خود ذهن را تبیین کند و توضیح دهد. استوارت مردی شوخ طبع، بذله گو و فرزانه بود که از هوش و ادراک، رؤیای تخیلی و استعداد و خلاقیت شاعری نکته های بدیعی عرضه می داشت و شرحهای دقیقی بیان می کرد. (سرزمین وی هنوز سرچشمة آوازهای عاشقانه بود و برخی از لطیف ترین ترانه هایی که قلبهای ما را در جوانی به طپش و هیجان می آورد، از کرانه های رودها و دریاچه ها و دامنة تپه های اسکاتلند برخاسته است.)
جیمزمیل – گرچه در آموزش فرزندش اندازه را رعایت نکرد و زیاده روی روا داشت – شخصاً آدمی با حسن نیت و ذهن و هوشی وقاد بود. او که فرزند کفاشی بود در رشته زبان و ادبیات یونانی در دانشگاه ادنبورگ به مقام شامخی دست یافت. پس از آنکه از آن دانشگاه فارغ التحصیل شد به لندن رفت؛ زندگی پرمخاطره ای را از طریق پرداختن به روزنامه نگاری در پیش گرفت؛ ازدواج کرد؛ خداوند پسری به او داد که نامش را، از روی نام دوست نمایندة مجلس خود، جان استوارت نامید. بین سالهای 1806 تا 1818، کتاب تاریخ هند بریتانیا را نگاشت و در آن به شیوه ای مستند و متقاعد کننده از شیوة نادرست فرمانروایی انگلیسیان درشبه قارة هند انتقاد کرد؛ و همین انتقادات موجب شد که در اصول فرمانروایی اصلاحاتی اساسی به عمل آید.

1. قهرمانان قصه های ماجراجویانة اغراق آمیز دربارة شکارچی و سربازی به همین نام، اثر رودولف اریش راسپ. ـ م.

در همین اوان (به سال 1808) با جرمی بنتم دیدار کرد و مذهب سودخواهی او را پذیرفت. این مذهب بر آن است که جملگی آداب و مفهومهای ذهنی و سیاسی را باید از این نقطه نظر مورد سنجش و قضاوت قرار داد که تا چه اندازه برای تأمین خوشبختی بشریت کارآیی و توانایی دارند. میل که سرشار از نیرو و توان و اندیشه های بدیع بود خود را به صورت حواری و مبلغ بنتم برای انگلستان درآورد. برای چاپهای چهارم (1810)، پنجم (1815)، و ششم (1820) دایرة المعارف بریتانیکا – دایرة المعارفی که در بنیانگذاری آن اسکاتلندیها نیز سهیم بودند - جیمز میل مقاله هایی دربارة حکومت، قانونشناسی، اصلاح زندانها، آموزش و پرورش و آزادی مطبوعات نگاشت؛ این مقاله ها به صورت رساله هایی خارج از دایر ة المعارف نیز منتشر شد، خوانندگان فراوان و مشتاقی پیدا کرد، و بر افکار عمومی تأثیر عمده ای گذاشت. این رساله ها و نیز مقاله هایی که وی برای وستمینستر ریویو می نوشت چون نیرویی مؤثر در نهضتی به کار افتاد که به تصویب قانون اصلاحات در سال 1832 منجر شد. رادیکالهای انگلیسی به زعامت چنین رهبران فکری از توسل به انقلاب روی گردانیدند و به اصلاحات مترقیانه ای روی آوردند که به دست حکومتی عملی می گشت که خود بر حق انتخاب گسترده و همگانی و یک فلسفة سودخواهی مبتنی بود. در اثری به نام ارکان اقتصاد سیاسی که به سال 1821 انتشار یافت، میل چنین زنهار داد که جمعیت نباید مجال آن یابد تا از سرمایه سریعتر رشد کند، و پیشنهاد کرد بر «دارایی انباشته شده بدون آنکه حاصل کار و زحمتی باشد» مالیات وضع شود و غرض میل از این گونه دارایی، افزایشی بود که در قیمت زمین حاصل می شد بدون آنکه روی آن کاری انجام شده باشد. میل در اثر دیگری به نام تحلیلی در پدیده های ذهن بشری (1829) کوشید تا همة اعمال ذهنی را با توجه به تداعی معانی تشریح کند و توضیح دهد. در سال 1835 نیز، یک سال قبل از مرگش اثر دیگری باعنوان قطعه ای دربارة مکینتاش انتشار داد.
سرجیمز مکینتاش، به آشنا ساختن انگلیسیان به شیوة فکری اسکاتلندیها ادامه داد. پس از آنکه به ابزارهای اندیشه در دانشگاههای ابردین و ادنبورگ دست یافت، در سال 1788 به لندن مهاجرت کرد. در آنجا از شنیدن این خبر که یک شورش عمومی موجب تسخیر زندان باستیل شده است کاملاً مسرور و مشعوف شد. در سال 1790، از اظهار نظرهای خصومت آمیز ادمند برک نسبت به انقلاب فرانسه مندرج در اثر وی به نام تأملاتی دربارة انقلاب فرانسه رنجیده خاطر شد و در سال 1791 آن انتقاد سخت تاریخی را با انتشار اثری به نام دفاع از دموکراسی فرانسوی پاسخ داد. این فیلسوف بیست و شش ساله در مراحل نخستین آن تغییر بزرگ ناگهانی (انقلاب فرانسه) صدای شریف و میوة گوارای یک فلسفة بشر دوستانه را می شنید و می چشید. چنانکه برک فرض می کرد، حکومتهای سلطنتی در معرض تهدید، مبتنی بر خردمندی آزموده شدة سنت و تجربه نبودند: بلکه پسمانده های آمیخته با هرج و مرج نهادهای تصادفی، رویدادهای پیش بینی نشده، و اصلاحات سرهم بندی شده، بودند.

جملگی حکومتهایی که اینک در دنیا وجود دارد (جز ایالات متحد امریکا) به طور تصادفی پدید آمده اند. ... به یقین نباید چنین انگاشته شود که این حکومتهای اتفاقی و تصادفی فراتر از اقدامات و اعمال روشنفکران و اندیشمندان قرار می گیرند. ... زمانی فرا رسیده است که آدمی باید بیاموزد که با هیچ نکتة ممکن که مورد تأیید و قبول خرد نباشد مدارا نکند و نیز از هیچ نکته بدیع و نوکه خرد آدمی بدان رهنمون گردد روی نگرداند و خود را عقب نکشد. زمانی است که نیروهای آدمی ... باید آغاز یک دوران جدید را در تاریخ مشخص سازد بدین سان که به هنر تکامل و بهترسازی حکومت و افزایش خوشبختی مدنی انسان مجال دهد تا به وجود آید.
همچنانکه انقلاب فرانسه از غایت مطلوبها و آرمانهای متعالی فیلسوفان، به ستم و هرج و مرج مردان دستخوش هراس و وحشت سقوط می کرد، مکینتاش نیز در برهانهای خود تجدید نظر می کرد و خویشتن را با آن نیروهای اجتماعی که بر او اثر می گذارد سازش و تطبیق می داد. سخنرانیهای وی تحت عنوان «قوانین طبیعت و ملتها» (1799) در بردارندة نکته ها و استدلالهایی بود که احتمالاً ادمند برک را نیز خوش می آمد. از جمله اینکه، چگونه سازمان اجتماعی می تواند در روند رو به کمال نهادن فرد، عاداتی را برای عمل و قضاوتهای وجدانیش در او به وجود آورد که از همة ظواهر ذاتی و فطری بودن برخوردار باشد؛ و بدین سان است که یک انسان بالغ، در پرتو برخورداری از تمدن نه تنها یک فراوردة طبیعت بلکه محصول رشد و پرورش نیز محسوب می شود. مکینتاش، در سالهای واپسین عمر، با برخورداری از تحقیقات و مستندات اصیل و بدیع، کتاب تاریخ انقلاب در انگلستان را نگاشت (1832).
از روی این شواهد می توان چنین قضاوت کرد که تمدن اسکاتلند در آن برهة از زمان، که قرن هجدهم را پشت سر می گذاشت و به قرن نوزدهم گام می نهاد، فقط بر افتخارات گذشته اش متکی نبود. کشاورزی این سرزمین درحال رونق و شکوفایی بود و آثار این شکوفایی بخصوص در مناطق کم ارتفاع و جلگه بیشتر می نمود. در آن نواحی، کارگاههای نساجی نیز به تعداد فراوان دایر و سرگرم کار بود و رابرت اوون چشم اندازهای تازه ای از همکاری انسانی در برابر آدمیان می گشود. گلاسگو به دانشمندانش می نازید و ادینبورگ از فعالیت وکلای مدافع، حقوقدانان، پزشکان و روحانیان، که هرکدام در رشتة خود افکاری بدیع عرضه می داشتند، درجوش و خروش بود. در هنر، سر هنری ریبرن تمثالها و تصاویری می پرداخت که او را چون رنلدز اسکاتلند مقبول و مشهور می ساخت. در ادبیات بازول، در سال 1791 زندگی سمیوئل جانسن را انتشار داد که چشمه ای تمام ناشدنی از لذات معنوی است. در ابتسفرد، در کنار رود توید، ارجمندترین فرزند اسکاتلند و کریم الطبعترین ایشان، سروالترسکات می زیست. وی درحالی که در بین دشمنان کهن سرزمین اسکاتلند به میانجیگری می پرداخت،1 سرودها و نغمه های خوش می سرود




<629.jpg>
ویلیام الن: سر والتر اسکات (1832). گالری ملی چهره ها، لندن

1. اشاره به دشمنی انگلیسیها و اسکاتلندیها که منجر به جنگهایی در طول رودخانة توید، مرز بین آنها، گردید. ـ م.

و داستانهایی می نوشت تا وامهایی را که فقط بخشی از آن را خود وی گرفته بود تسویه کند – داستانهایی که بعداً در سراسر دنیا مشهور شد.
والتر سکات به خاطر مزاج و طبیعتش کاملاً شایستگی آن را داشت که در شکوفایی رمانتیک ادبیات انگلستان مقام رهبری و پیش کسوتی داشته باشد، زیرا دوست داشت خود را چنین بینگارد که از اعقاب رؤسای مرزنشین اسکاتلندی است: مرز دارانی که ستیزه ها و جنگهای آنان مایه های مهیج و تکان دهنده برای سرودن چکامه هایی فراهم می آورد که در دوران کودکی روح و ذهنش از آن تغذیه می کرد و سیراب می شد. به هر حال والدینش عبارت بودند از پدری با حرفة وکالت دادگستری، و مادری که دختر یک استاد پزشکی در دانشگاه ادنبورگ بود. سکات در سال 1771 در ادنبورگ به دنیا آمد و یکی از دوازده فرزند خانواده ای بود که شش تای آنان به رسم معمول در آن زمان، در کودکی درگذشته بودند. وقتی هجده ماهه بود به فلج اطفال مبتلا شد که پای راستش را برای سراسر عمر به لنگی کشانید. شاید نقص و عیب بدنی مشابهی که در بایرن بود سکات را موفق ساخت، علی رغم همة اختلافاتی که از نظر اخلاقی و عقیدتی با وی داشت، دوستی خلل ناپذیری با شاعر جوان به هم رساند.
پس از آنکه سکات به اولد کالج در دانشگاه ادنبورگ راه یافت و از آن فارغ التحصیل شد، یک دورة پنجسالة کارآموزی حقوق را نزد پدر آغاز کرد و در سال 1792 به عنوان وکیل دادگستری در کانون وکلای اسکاتلند پذیرفته شد. ازدواج وی در سال 1797 با دختری به نام شارلوت شارپانتیه و میراثی که در سال 1799 پس از مرگ پدر، از جانب وی نصیبش شد، در آمدی کافی و مطمئن برای وی تأمین کرد. سکات آدمی اجتماعی و دوست داشتنی بود، و برگرد خود شمار فراوانی دوستان سرشناس و متنفذ جمع آورد، و از طریق همین دوستان بود که در سال 1806 به سمت منشی دادگاه شهر ادنبورگ برگزیده شد. حقوقی که از این بابت دریافت می کرد و درآمدی که در وصیتنامة تنی چند از بستگان برای وی اختصاص داده شده بود او را بر آن داشت که از ادامة حرفة وکالت منصرف شود و، بعد از چندی، آن را به کلی کنار گذارد تا بتواند با فراغت تام همة وقت و ذوق خویش را مصروف ادبیات سازد.
یک برخورد اتفاقی با رابرت برنز، ابراز شوق و علاقه ای که به اثر تامس پرسی به نام یادگارهایی از شعر کهن انگلیسی نشان داد و همچنین آشنایی با اشعار غنایی، به خصوص با منظومة لنوره اثر گوتفرید بورگر، شوق و رغبت دوران جوانی سکات را نسبت به چکامه های کهن انگلیسی جانی تازه بخشید. در طول سالهای 1802 و 1803 اثری موسوم به خنیاگران مرزهای اسکاتلند در سه جلد انتشار داد. سکات که از استقبال مردم از آن داستانهای دلکش بر سر شوق آمده بود درصدد برآمد طبع خویش را در پدید آوردن آثاری به آن شکل بیازماید؛ و لاجرم در سال 1805 منظومه ای را به نام نغمة آخرین خنیاگر دوره گرد انتشار داد. فروش این منظومه در تاریخ شعر انگلیسی چون رویداد برجسته ای تجلی کرد. وقتی در سال 1807 به لندن رفت، همه جا قدر

دید و در همة محافل برصدر نشست. از آن پس تصمیم گرفت پرداختن به ادبیات را حرفة خویش سازد، مخارج و زندگی خود را از راه خلق آثار ادبی تأمین کند، از این رو، به وضعی مخاطره آمیز، همة وقت و نیرو و شوق و ثروت خویش را مصروف تصنیف و چاپ انتشار آثارش کرد.
سکات برای بیان قصه ها و روایات بزمی ورزمی، و نقل داستانهای پر از رمز و راز و مافوق طبیعی که از اساطیر و تاریخ اسکاتلند مایه می گرفت و حالتی رمانتیک و بیقرار و پرتحرک داشت، وزن و قافیه ای را که کولریج در منظومة کریستابل به کار برده بود، مقبول یافت. آن وزن به صورت ابیاتی هشت هجایی و قافیه دار بود. حاصل کوشش و آفرینش وی در این میدان، منظومه های مارمیون (1808)، بانوی دریاچه (1810)، رکبی (1813) و سالار جزیره ها (1815) بود. سکات ادعا نداشت که شاعری بزرگ و برجسته است، او می نوشت تا خاطر مردم را شاد سازد، آنان را خوش آید، و از این رهگذر درآمد جالبی نصیبش شود؛ ولی هدفش آن نبود که مقبول موز شعر و هنر قرار گیرد، - موزهایی که به هر حال از داستانهای حماسی و اشعار شش وتدی ملول بودند. خوانندگان آثار سکات باشوق و ولع و بی صبری در انتظار بودند تا آثار جدید و بدیع وی را یکی پس از دیگری بخوانند؛ از شهسواران به زنان زیباروی و از آنان به ستیزه جوییهای شهامت آمیز بپردازند و با میل و رغبت فراوان آوزاهایی را که جابه جا زینت بخش آثار نویسندة محبوبشان بود به یاد می سپردند و با صدای بلند می خواندند نظیر آواز:
هان، لوخینوار جوان از غرب فرا رسیده،
در سرزمین پهناور بوردر، توسنش رهوارترین است.
آنگاه، در سال 1813، بایرن منظومه های بیدین و عروس آبیدوس، و درسال 1814 منظومه های راهزن و لارا را انتشار داد. سکات متوجه شد که خوانندگان و علاقه مندان آثارش از مرز می گذرند تا آثاری را که در آنها، از اسرار مشرق زمین و ماجراهای آدمیان گریزان از بشر و نومید، سخن به میان می آید بجویند، به دست آورند و بخوانند. در آن موقع بود که دریافت لرد جوان دیر نیوستد می تواند ارباب ابتسفرد را در پهنة شعر و ادب پشت سر بگذارد و میدان را از دست او بگیرد؛ و بدین سان بود که در سال 1814 با انتشار رمان ویورلی، از شعر به نثر روی آورد و به معدن زر تازه ای دست یافت.
روی آوری سکات به نثر و داستان نویسی، اقدامی بسیار به موقع و شایسته بود. وی در سال 1802 پولی به عنوان مساعده به جیمز بالانتاین پرداخته و از او که یک چاپخانه دار مقیم کلسو بود خواسته بود چاپخانة خود را به ادنبورگ انتقال دهد. در سال 1805 در مؤسسه چاپ و انتشار جیمز و جان بالانتاین شریک شد. و از آن پس ترتیبی داد که آثارش توسط هر ناشری که انتشار می یافت قطعاً در چاپخانة بالانتاین به چاپ می رسید. با درآمد املاک و آثارش و سودی که از بابت سهم خویش در چاپخانه، عایدش می شد، در سال 1811 ملک بزرگی واقع در

ابتسفرد در مجاورت ملرز ابتیاع کرد، بتدریج، وسعت آن را از یکصدوده جریب به یکهزار و دویست جریب گسترش داد؛ خانة روستایی قدیمی واقع در آن ملک را با قصری مجلل که با فرشها و اثاث و مبلهای گرانقیمت به شیوة دلپذیری آراسته بود، جایگزین ساخت. این قصر با تزیینات آن، یکی از جاهای بس دیدنی و تماشایی در اسکاتلند است. در سال 1813، مؤسسة چاپ و نشر بالانتاین به مرحلة ورشکستگی نزدیک شد و علت این ورشکستگی نیز تا اندازه ای به خاطر چاپ و انتشار بعضی آثار دیگران بود که سکات ویراستاری آنرا عهده داشت ولی به میزان کافی به فروش نمی رفت و بنابراین جز ضرر چیزی به بار نمی آورد. سکات سپس بر آن همت گماشت که هرچه زودتر آن مؤسسه را از ورشکستگی نجات دهد و از نظر مالی دوباره سروسامان بخشد. برای کمک به مؤسسه، از دوستان توانگرش وامهایی گرفت، و درآمد آثارش را نیز در این راه مصروف داشت. سرانجام، در سال 1817، مؤسسة چاپ و نشر بالانتاین توانست بار دیگر روی پای خود بایستد و در داخل و خرجش تعادلی پدید آورد. در این زمان، سکات خود را مستغرق در تصنیف یک رشته از معروفترین رمانها در تاریخ ادبیات انگلستان ساخته بود.
رمان ویورلی در سال 1814 با نام مستعار انتشار یافت و 2,000 لیره عاید نویسنده اش ساخت. قسمت اعظم این پول، در اندک مدتی در راه توسعه و آراستن ملک و عمارت ابتسفرد مصروف شد. سکات از نهادن نام خویش بر آن رمان از این جهت خودداری ورزیده بود که احساس می کرد برای یک شاغل مقامی حساس در دستگاه دیوانی، نگارش داستان به قصد کسب درآمد، چندان زیبنده نمی نمود. به هر حال قلمش در پدید آوردن آثار منثور به همان سلاست و چابکی خلق آثار منظوم به گردش در می آمد. ظرف شش هفته رمان گای مانرینگ را تصنیف کرد که در سال 1815 انتشار یافت. سال 1816 شاهد انتشار رمان عتیقه شناس بود. آنگاه در فاصلة سالهای 1816 تا 1819 (زیر عنوان کلی: داستانهایی از صاحبخانة من) چشم انداز دلکش و گسترده ای از مناظر اسکاتلند در برابر خوانندگانش فراهم آورد: داستانهای فناپذیری کهن، قلب میدلوثین، عروس لامرمور، و افسانة مونت رز در طی این چند سال، یکی پس از دیگری پدید آمد و هزاران خواننده را مجذوب و مفتون ساخت. دونیدزتی آهنگساز اپرا پرداز ایتالیایی براساس داستان عروس لامومور اپرایی به نام لوچیاری لامرمور تضعیف کرد که درآمد سرشاری از آن به دست آورد؛ و هم اکنون از اپراهای مقبول به شمار می رود. از آن پس سکات به سفرهای گسترده ای در اسکاتلند و انگلستان دست یازید و به جزایر اطراف نیز پای گذارد. او خودش را بیش از آنکه یک داستانسرا بنامد یک کاوشگر آثار باستانی و عتیقه شناس می دانست و بدین سان بود که به هر یک از آثارش چنان رنگ و بوی محلی و مزة تند لهجة بومی می بخشید که موجب التذاذ فراوان خوانندگان اسکاتلندی وی می شد. سکات در نگارش داستانهای آیونهو، صومعه و راهب بزرگ که جملگی در سال 1820 انتشار یافت، انگلستان قرون وسطی را به عنوان صحنة ماجرا آفرینی خویش برگزید – ناگفته نماند که این کار به آن اندازه که در داستانهای اسکاتلندی

وی مشهود می نمود با واقعیت قرین نبود. در سال 1825، سکات به عوالم مشرق زمین در دوران قرون وسطایی قدم نهاد و در رمان موسوم به طلسم چندان تصویر جالب و فریبنده ای از صلاح الدین ایوبی ترسیم کرد که خوانندگان خداترس و دیندار اسکاتلندی در استحکام و درستی اعتقادات مذهبی نویسنده دستخوش تردید شدند. وقتی از جورج الیت پرسیده شد چه عاملی برای نخستین بار، ایمان مذهبی وی را دستخوش تزلزل ساخت پاسخ داد: «آثار والتر سکات.»
از کسانی که در دوران جوانی از خواندن رشته «داستانهای ویورلی» لذت برده اند، اکنون بیش از آن دستخوش تب و تاب زندگی جدید با جو و حالت آمیخته با شتابزدگی آن هستند که بتوانند از خواندن آن آثار، امروز هم محظوظ شوند؛ ولی حتی یک مرور تند و گذرا در یکی از آنها، مثلاً در داستان قلب میدلوثین می تواند بار دیگر این احساس را در آنان تازه کند که مردی که می توانست در طول یک دهه، هر سال یک داستان، آن هم چنان گیرا و جاذب، بیافریند می بایست یکی از شگفتیهای دوران خویش بوده باشد. سکات را می بینیم که در نقش یک بارون ابتسفرد ظاهر می شود (در سال 1820 عنوان بارونی یافت، و از آن پس او را سر والتر سکات می نامیدند)؛ ولی، در همان حال نیز، با همه با مهربانی و سادگی رفتار می کند – آن هم کسی که نام آورترین نویسندة زمان خویش محسوب می شد، و صیت شهرتش از ادنبورگ تا سن پطرزبورگ (جایی که پوشکین نویسنده و شاعر برجستة روس او را گرامی می داشت) کشیده شده بود. ولی وقتی از زبان اطرافیان می شنید که او را همطراز شکسپیر می خواندند از ته دل برآنان می خندید و خود را کوچکتر از آن می انگاشت که چنان مقایسه ای را سزاوار بداند. اشعار و رمانهایش در نهضت ادبی دوران رمانتیک انگلستان، عاملی بسیار مؤثر به شمار می آمد؛ با این حال، وی به خود کمتر مجال می داد که دستخوش اغفال و فریبندگی رمانتیک بشود. سکات در احیای علاقة مردم به شیوه ها و رسوم زندگی دوران قرون وسطی سهیم بود؛ با وجود این از همشهریان اسکاتلندی خویش تمنا می کرد آن ایدآلیسم گذشتة آمیخته با فئودالیسم خشن و پرماجرای خویش را به کناری نهند و فراموش کنند؛ و بکوشند تا خود را با آن اتحاد با انگلیس که بتدریج دو ملت را به صورت ملتی واحد درمی آورد، سازگار سازند. وقتی به دوران سالخوردگی رسید از آن میهن پرستی محافظه کارانه (خاص وابستگان به حزب توری) نیز دلگرمی می یافت تا آنجا که در پناه آن به وجود هیچ گونه عیب و نقصی در قانون اساسی انگلستان اذعان نمی کرد.
در همین اوان، مؤسسة چاپ بالانتاین و مؤسسة انتشاراتی آرچیبالد کانستبل که آثار سکات را چاپ و نشر می کردند، هر دو به مرحلة ورشکستگی نزدیک می شدند. در سال 1826، این دو مؤسسه هرچه را در تملک داشتند در اختیار دادگاه قرار دادند و سر والتر سکات مسئول تسویة دیون مؤسسة چاپ بالانتاین شناخته شد. سرانجام اروپا آگاه شد که نویسندة داستانهای ویورلی، صاحب و ملاک ابتسفرد است. دادگاه به سروالتر سکات اجازه داد خانه، چندین جریب از املاک

ابتسفرد و نیز حقوق رسمی مقام دیوانی خویش را همچنان از بهر خویش نگهدارد ولی جز آن هرچه دارایی و املاک داشت، در قبال دیون مؤسسة بالانتاین توقیف شد. سکات با آنچه برایش باقی مانده بود هنوز هم می توانست به راحتی و آسودگی زندگی کند، ولی همچنان با تلاش فراوان به خلق داستان ادامه می داد بدان امید که از درآمد حاصل از آنها، دیون خویش را مستهلک سازد. در سال 1827، نسخة دستنویس اثری را که با مرارت فراوان تصنیف کرده بود تحت عنوان زندگی ناپلئون برای چاپ و انتشار فرستاد. این اثر را یک آدم بذله گوی نکته سنج «کفر و ناسزاگویی به مقدسات در ده مجلد» توصیف کرده بود. در این اثر، نویسنده قهرمان جزیرة کرس را از هرگونه فضیلتی عاری ساخته بود ولی همین اثر موجب تلذذ خاطر انگلیسیان شد و از بار وامهای نویسنده تا اندازه ای کاست.
کیفیت آثاری که سکات از آن پس پدید آورد نشانة شتاب و ناآسودگی خاطر وی بود. در طول سالهای 1830 و 1831 چندبار دستخوش تشنج و حملات عصبی شد و به سکته گرفتار آمد. سپس حالش بهبودی یافت و دولت یک کشتی را مأمور ساخت تا او را برای سیر و سیاحت در آبهای مدیترانه و تفریح در زیر آسمان آبی آن خطه ببرد، ولی سکتة دیگری که در حین آن سفر عارض شد او را چنان ناتوان ساخت که باشتاب به انگلستان مراجعتش دادند تا آنکه برای همیشه در ابتسفرد محبوبش بیارامد، (1832) ناشر دیگری به نام رابرت کدل پرداخت تتمة وامهای سکات را به میزان 7,000 لیره برعهده گرفت و در قبال آن حق التصنیف همة آثار وی را نیز به خود اختصاص داد؛ و از این رهگذر، پس از تسویة وامها، به ثروتی دست یافت زیرا که داستانهای سر والتر سکات تا پایان قرن نوزدهم همچنان از محبوبیت برخودار بودند. وردزورث دربارة او چنین می گفت «والاترین روحی که در نسل ما می زیست.»